سخنرانی حجةالاسلام سید محمد انجوی نژاد
موضوع : از خود تا خدا (قسمت ششم)
در ششمين قسمت بحثِ از خود تا خدا هستيم ، و در اين جلسه به موضوع خدا مي پردازيم ، گفتيم كه اگر انسان خودش رو بشناسه بهتر مي تونه خدا رو بشناسه و اين انسان بايد بر خود شناسي محاسبه داشته باشه و در اين محاسبه بايد روي سه قسمت سمع ، بصر و فؤاد كار كنه و جلوتر اومديم و روي اون حالتهاي نفساني و عاطفي نياز به خدا صحبت كرديم ، حلقه اتصال رو باز كرديم . و به اين جا رسيديم كه در مسير رسيدن به خدا ما چه مسائلي رو بايد داشته باشيم .
خُب قبل از هرچيز يه اتمام حجت كنم ، به عبارتي ، يه دعوايي ، مي گن آقا ! دعواي اول بهتر از صلح آخره . اون هم اينكه اين مسير ، مسير سختيه ، يعني وقتي انسان بخواد به خدا برسه ، خُب البته به خدا رسيدن كار كمي هم نيست ، وقتي كه شما كاري مي كنيد ، هرچي بيشتر كار كني مزدي كه بهت تعلق مي گيره ، بيشتر مي شه . مي خوايم به سمت خداوند بريم و از كوچه خدا بگذريم ، بايد با خبر باشيم :
اي كه از كوچه معشوقة ما مي گذري / باخبر باش كه سرمي شكند ديوارش
اين نكته اول ، يعني خوب بايد دقت كنيد . اين رو راحت همين اول گفته باشم . براي اينكه بعد نيايد اعتراض كنيد كه آقا سخته . ما از همين اول اتمام حجت كرده باشم كه اين مسير سخته . اما يه نكته اي هست كه اين رو بايد در نظر بگيريم ، ما معمولاً جوري خلق شديم كه توي ماديات و معنويات ، با پركاري ، كار برامون آسون مي شه ، لذا در علم اخلاق هم ما يك سري اعمال داريم و يك سري ملكات . اعمال يعني : چيزهايي كه ما انجام مي ديم و ملكات يعني : چيزهايي كه نمي تونيم انجام نديم . ممكنه ملكات رذيله باشه ، مثل كسي كه گناه ميخواد بكنه ، اينقدر گناه كرده و عادت كرده كه نمي تونه اصلاً گناه نكنه . ملكات فاضله هم داريم ، يعني كسي كه در مسير اخلاق به جايي مي رسه كه نمي تونه گناه بكنه . يا نمي تونه فلان عبادت رو انجام نده . من كسي رو مي شناسم كه يك روز ده دقيقه نماز اول وقتش تأخير افتاد مريض شد ! گفتيم : آقا ! چي شده ؟! گفت : من به نماز اول وقت عادت كردم . خوندن نماز اول وقت برام ملكه شده ، اگر يه وقتي عقب بيفته ، اينقدر روم فشار مي ياد كه مريض مي شم . به اين مي گن : ملكات فاضله . وقتي انسان پله هاي اول رو رد كرد و به ملكات رسيد ، ديگه زياد دردسري نداره ، شما فكر نكنيد كه مثلاً اون عارف جليل القدري كه 80 سالشه ، و غرق در نورانيته ، اين كار سختي انجام مي ده ، اين فقط چند سال اول براش سخت بوده . بعد ديگه براش ملكه شده . ديگه نمي تونه گناه انجام بده . اگر گناه انجام بده ، براش سخته . همون قدري كه براي برخي از ماها ترك گناه سخته براي خوبان و بزرگان انجام گناه سخته . نمي تونه . اين ملكات فاضله بستگي داره كه چقدر يك دله به در خونه خدا رفته باشي . برخي وقتها يك انسان در 15 ، 16 سالگي به ملكات مي رسه . خدا همه شهدا رو رحمت كنه ، مرحوم شهيد هادي مشتاقيان ، براي من مي گفت : در خواب وقتي نامحرم مي بينم چشمهام رو مي بندم !
تو خواب ! اين اخلاق براش شده ملكات فاضله ، خوابه ، اما باز هم وقتي نامحرم رو مي بينه چشمهاش رو مي بنده . انسانهايي كه به اين درجات ملكات فاضله مي رسند ، به اين راحتي ديگه تكون نمي خورند ، پس فكر نكنيد كه رعايت اين مسائل مشكله ، نه ، اين اول كار يه كم مشكله اما بعد آسون مي شه :
گرمرد رهي ميان خون بايد رفت / از پاي فتاده سرنگون بايد رفت
اگر مرد رهي بايد بدوني اينجا خطر داره ، ( در شعر خون دلالت بر خطر مي كنه ) يه مقداري سختي داره ، “ از پاي فتاده ” اصلاً به پاي خودت هم تكيه نكن ! اگر قرار باشه بگي : خودم مي خوام برم ، ابداً ممكن نيست به مقصد برسي . اگر از جانب خداوند كششي نباشه ، اون چيزي كه به نتيجه نمي رسه تلاش تو هست . همون اول كار كوتاه بيا ، بگو : خدايا ! ببخشيدا ! اين من نيستم كه دارم مي يام . كشش تو هست . ما هم از پيغمبرمون ياد گرفتيم ، همه پيغمبرها اومدند گفتند : ما مي خوايم آدم بشيم ، پيغمبر (ص) اومد ، بِ بسم الله گفت :من نمي تونم آدم بشم ! همون اول لُنگ انداخت . گفت : خدايا ! من نمي تونم آدم بشم ، من اومدم تو يه كاري بكني ” از پاي فتاده سرنگون بايد رفت ” اگر تو خودت رو به دست خدا بسپاري ، بگي : خدايا ! من كه نمي تونم برم ، خودت من رو ببر . به هر جا بخواي مي توني برسي . بايد سرنگون بري اون وقت اين بيت دوم مصداق پيدا مي كنه :
تو پاي به راه در نه هيچ مپرس / خود راه بگويدت كه چون بايد رفت
ديگه بقيه اش رو خدا كمك مي كنه . لذا در اين بحث اخلاق ، قدمهاي اول تا رسيدن به ملكات فاضله يه كم سخته ، اما بعد كه رسيدي مي بيني نه ، زياد همچين سخت هم نبود . آقا ! دنياي بدون گناه ، سخت تر از دنياي با گناه نيست . حالا گناه هم معاني مختلفي داره ، ثروت حرام هست ، مقامه ، دنيا پرستيه ، بخل ، كينه ، حسد ، همه اينها هست . اونهايي كه اينها رو انجام مي دن ، يه مقداري آدمهاي مهمي اند . براي اينكه خيلي كار سختيه . و دارند اين كار سخت رو انجام مي دن . اونهايي كه عقل دارند نمي يان بگن : ما مي خوايم شروع كنيم ، مي گن : خدايا ! ما رو ببخش ، تو ما رو هدايت كن ، ما همين جوري فقط اومديم در اختيار تو قرار گرفتيم ، ما توي اين مسير هدايت اومديم . ديگه هدايت با تو هست . لذا حتي انبياء و ائمه (ع) هيچ وقت نقش هادي رو بازي نكردند . برخلاف برخي از كتابهاي دبيرستاني ، كه نوشته اميرالمؤمنين (ع) دعاي كميل رو خوند براي اينكه من و تو ياد بگيريم . يا اينكه به ما بگه : آقا ! اينطوري بايد التماس كنيم . بگيم : آقا ! أنا عبد ذليل حقيرٌ المسكينٌ المستكين ” اصلاً اين طور نيست . اون داشت كار خودش رو انجام مي داد . چقدر زشته كه بعضي فكر كنن علي (ع) اين عبارتهايي كه گفته براي اين بوده كه من و تو ياد بگيريم . يا اينكه بعضي مي گن : اميرالمؤمنين (ع) نعوذبالله (مجبورم بگم ، براي اينكه مي خوام مطلب رو باز كنم ) يك انساني بوده كه تأتر بازي مي كرده ، روزي يه بار مي رفته تو نخلستانهاي كوفه غش مي كرده ، براي اينكه به مردم ياد بده . اين حرفها چيه ؟! اصلاً هرچه ائمه (ع) مي گفتند ، هر چه در درگاه خداوند گفتند ، هرچقدر كوچكي كردند و هرچقدر گفتند ما گنهكاريم ، داشتند وظيفه خودشون رو انجام مي دادند و تو بايد از اين وظيفه درس بگيري . هر كسي بايد وظيفه اش رو انجام بده . حتي در روايت هست كه اميرالمؤمنين (ع) در جايي فرمود : شما نمي خواد از من تقليد كنيد ، اصلاً نمي تونيد مثل من باشيد . ( اينقدري كه من عبدم ، شما نمي تونيد عبد باشيد . )
خُب حالا مي خوايم بريم به سمت خدا ، ما براي رسيدن به خدا دو راه داريم : 1 ـ راه اتوبان و آسفالت ، قشنگ ماشين عبادتت رو توي اين راه بنداز ، دنده 4 بزن ، بدون توقف ، مستقيم ، تا خودِ خدا برو جلو . 2 ـ يك راه هم راه شوسه . هر دو تاي اين راه به خدا مي رسه . اما راه شوسه رو خيلي از كساني كه انتخاب مي كنند بالاخره نمي كشند . چون طول مي كشه ، سخته ، ناراحتي داره ، ماشين عبادتت كم مي ياره و داغون مي شه ، اين راهي هست كه برادران اهل سنت و بقيه اديان اغلب دارند از اين راه جلو مي رن و متأسفانه اغلبشون هم به سرمنزل مقصود نمي رسند . و اون چيزي كه خدا مي خواد نمي شن . بابا ! اون وهابي كه بعضي از شماها مي ريد مكه و مي يايد تعريف مي كنيد كه اينها از ما مسلمون تر هستند ، اون وهابي كه از صبح تا شب داره لبش مي جنبه و از صبح تا شب نماز مي خونه ، اصلاً ايمان و عبادتش رو من قبول ندارم . چرا اون رو با خودت مقايسه مي كني ؟ آخه مگه ما عقل نداريم ؟ مگه خداوند ماشين عبادت خلق كرده ؟ اين به چه دردي مي خوره ؟ چرا اين چيزها رو به رخ ما مي كشيد ؟ من اون مغازه داري كه الان داره ربا مي خوره ، اما وقتي نگاهش به گنبد مي افته اشك توي چشمهاش جمع مي شه ، به صد تا از اين وهابي ها كه از صبح تا شب دارند نماز مي خونند ، ترجيح مي دم . براي اين كه “ هَل الدين الّا الحب ” دين محبت مي خواد . ولايت مي خواد . بايد توي دين ولايت هم يه جايگاهي داشته باشه . اون نشسته داره فكر مي كنه ، محاسبه مي كنه و فكر مي كنه اينطوري ثواب جمع مي كنه . چرا بايد بچه شيعه اينقدر خشك باشه كه اونجا بره و برگرده و به من بگه : اينها از ما مسلمون ترند ؟ يعني خدا اينقدر ظاهر بينه ؟ مثل من و تو ! راه اونها راه شوسه است . اصلاً اون راهي كه اينها مي رن معلوم نيست به خدا برسند . اصلاً از اين جور نماز خوندن اونها ، آمريكا خيلي خيلي خوشحال مي شه . اتفاقاً اگر تمام جهان دست از دين مسيحيت بردارند و برن وهابي بشن ، سران آمريكا خوشحال هم مي شن . چون از اين دين ديگه مسخره تر ما توي جهان نداريم . تخدير كامله . چون باز مسيحيت 4 تا جمله متعالي انقلابي داره ، اما وهابيت راحت ! التماس دعا !
لذا مراقب باشيد در مسير عبادت تو دام ظاهر نيفتيد . باطن مهمه وگرنه ظواهر دردي رو دوا نمي كنه .
آقا ! بين نماز مغرب و عشاء اومدند به امام جماعت يه مسجدي گفتند : يه دخترجوان توي بيمارستانه كه بايد دياليز بشه ، وگرنه مي ميره و الان هم بيمارستان80 هزار تومن نقد مي خواد ، پول داريم اما توي بانكه ، بانكها هم همه بسته است ، اگه مي شه يه كمكي به ما بكنيد . گفت : بابا ! ما پشت سرمون كلي كاسب و بازاري نشسته ، يكي شون هست كه از همه متدين تره ، 20 ساله پشت سر ما نماز مي خونه ، وضعش هم خوبه الان صداش مي زنم . گفت : آقاي فلاني ! اين بنده خدا ، اين مشكل رو داره ، زود برو حجره ات از تو گاوصندوقت 80 هزار تومن بردار بهش بده ! گفته بود : حاج آقا من 30 ساله كه نماز غفيله ام ترك نشده ، اگه برم و برگردم قضا مي شه !
خُب آيا اين نماز غفيله به درد مي خوره ؟ بله به درد مي خوره اما نه به درد دينش ، به درد كمرش مي خوره ! بايد مراقب باشيم كه در دام ظواهر نيفتيم . ظواهر آدم رو بيچاره مي كنه .
اما راه اول : راه آسفالت : اين راه راهي است كه انسان در اين مسير دقيقاً گامش رو جاي گام امام (ع) و اهل بيت (ع) مي ذاره . از همون مسير جلو مي ره . زندگيش سرجاي خودش ، درسش سرجاي خودش ، دينش سر جاي خودش ، نمازش سرجاي خودش . اصل كارش باطنه و ظاهر هم محافظ باطن هست . مثل گردو مي مونه ، اصل مغزه ، اما اون پوسته هم لازمه . ظاهر هم كاملاً براي محافظت باطن لازمه .
اين دو راه رو ما داريم اما من با اجازه تون مي خوام يه راه سوم معرفي كنم ! راه سوم چيه ؟ يه راهي هست كه ميانبره ، اما خطرناكه . بعضي وقتها ما مي خوايم كوه رو خيلي عادي و قشنگ دور بزنيم ، ممكنه اين جاده 20 كيلومتر طولش باشه و اين 20 كيلومتر رو توي 3 ساعت ، 4 ساعت طي كنيم ، بعضي وقتها نه ، از روي كوه هم مي شه ميونبر زد ، طوري كه 20 كيلومتر رو توي 2 ساعت بتونيم بريم . ولي اين راه ميانبر ، خطرناكه ، دامه . اين راهي كه من مي خوام معرفي كنم خطرناكه اما چون به خدا ختم مي شه ، بايد به لطفش هم اميدوار باشيم و به خودش توكل كنيم . الان شما حتماً به لطف خداوند تبارك و تعالي اطلاع داريد اگر هم نداريد داشته باشيد ، مطمئن باشيد كه جوانهاي جهان ، دارن به سمت معنويت مي رن ، ( جوانهاي جهان ، نه ايران ) به ظاهرشون نگاه نكن . يواش يواش داره بن بستهاي شهوت خودش رو نشون مي ده ، كاري كه 25 هزار بانوي جوان آمريكايي انجام دادند به استوديوي راديويي آمريكا رفتند و 4 ساعت تمام سجده كردند ، گريه كردند و تمام ماهواره ها و تلويزيون هاي جهان نشون دادند غير از تلويزيون كشور ما ! ومتأسفانه مردم ما هيچ اطلاعي پيدا نكردند . ما خبر داريم كه فلان فوتباليست از كدوم باشگاه قراره به كدوم باشگاه بره اما از اين موضوع كاملاً بي اطلاعيم . و اين از ضعف رسانه هامون هست ، رسانه هاي مملكت اسلامي !
اين اتفاق نشون مي ده كه شهوات داره به بن بست مي رسه ، يواش يواش كار به جايي خواهد رسيد كه همه به اين سمت بيان . خُب اين باعث شده كه از اين ور شيطون يه عده از شياطين انس رو مأمور كنه كه دامهاي جديد تهيه كنند . شيطون كه نمي خواد ما به سمت خدا بريم . آقا مي خواي به سمت خدا بري به سمت معنويات بري؟ چند تا دام ديگه جلوي تو پهن مي كنه . دامهايي مثل متافيزيك (من نمي خوام كلاً متافيزيك رو نفي كنم ، ميخوام بگم اگر از مسير ناصحيح استفاده بشه اينها هم دام هست ) اينها مسائل معنوي هست ديگه ، مسائل متافيزيك ، يعني ماوراء الطبيعه چيزهايي كه بالاتر از اين طبيعت هاي حيواني ماست ، توي اين زمينه ، هم مي شه استفاده خوب ازش كرد و هم استفاده بد . يا فرقه هاي تصوف و صوفي . كه الان داره خيلي شديد عضو مي گيره . از ضعف روحانيت ما ( امثال بنده ) داره استفاده مي كنه ، شديد داره عضو مي گيره . از ديدگاه مردم به اسلام داره استفاده مي كنه ، از ديدگاه مردم به مبلغين اسلام داره استفاده مي كنه ، از سوء استفاده ها و سوء نگاهها و سوء تعبيرها و سوء برداشتها ، سوء استفاده مي كنه و داره راحت سفره پهن مي كنه ، داره پرشور نيرو مي گيره . بهائيت هم به همين شكل . يعني الان يواش يواش اون كسي كه به پارتي هم مي ره احساس مي كنه كه بايد يه جايي هم بره و يك صحبت هايي خارج از اصول حيواني بشنوه . لذا خيلي لازمه كه ما دقت كنيم و مراقب باشيم ، دام جديد هيچ فرقي با قبلي نمي كنه . هر دوش گناهه . مراقب باشيد راه ميانبر ، راه خطرناكيه . اين راه راه عاطفه ، دل و محبته . از اين مسير به خدا رسيدن ، خدايي كه در اين مسير معرفي مي شه ممكنه براي مغز تو خوب جا نيفته ، و حتي ممكنه تو نتوني خوب دركش كني ، اما در دلت چنان جا مي گيره ، كه مهاله هيچ كس بتونه از دلت خارجش كنه .
خواجه نصيرالدين توسي از كساني بود كه خيلي اعتقاد داشت بايد خدا رو از طريق عقل شناخت . هر كسي از راه مي رسيد ازش سؤال مي كرد : آقا ! من مي گم خدا نيست ، نظر تو چيه ؟ خيلي بحث مي كرد ، به يه بيابوني رسيد ديد يه پيرمرد خاركني بيل مي زنه ، هر بيلي كه مي زد مي گفت : يا الله . بهش گفت : ببخشيد پدرجان ! اگه يه كسي بگه : خدا نيست ، تو چكار مي كني ؟ گفته بود : كي گفته ؟! ـ حالا اگه يه نفر پيدا بشه و بگه خدا نيست ! گفت : همچين با اين بيل مي زنم تو سرش كه مُخش بياد تو دهنش ! ـ اوه ! اوه ! اوه ! ـ نكنه تو مي گي خدا نيست ؟! ـ نه من همچين غلطي نمي كنم . بعد كه داشت مي رفت با خودش گفت : ببين ! تو يك عمره كه داري خداي عقلي رو و خداي برهاني رو ترويج مي كني ، اما اندازه يه پيرمرد خاركن روي خداي خودت تعصب نداري . اين رفتار پيرمرد خيلي به دلش نشست . قرار نيست همه مردم خدا رو با عقل پيدا كنند . خيلي از مردم خدا رو با دل و با فطرت پيدا مي كنند .
به مادربزرگش گير مي ده ، مي گه : مادر بزرگ ! آخه اين چه دينيه كه تو داري ؟!
اصلاً تو چكار داري ؟ تو مگه فُضولي ؟! همين ديني كه مادربزرگت داره ، تو رو به اين جا رسونده . برخي از مردم با فطرتشون به خدا رسيدند . قرار نيست همه آيت الله العظمي بشن . يه عده عوامند . خدايي كه با محبت بهش مي رسيم ، اين خدا ، يه خداي شيشه اي نيست . اگه بخواي وجود خدا رو با برهان براشون اثبات كني مي ياري . 2 تا برهان مي گي ، باز دوباره فردا با دو تا برهان جوابت رو مي دن . 4 سال طول مي كشه تا آقا بالاخره به نتيجه آخرش برسه ، تو اين 4 ساله خدا چي شد ؟ اگه يه كسي بياد به شما بگه : باباي شما باباي حقيقي نيست ، شما هم مي ري در مسير تحقيق كه آيا اين درست گفته يا نه ، آيا باباهه رو ولش مي كني ؟ نه ديگه ، مي گي : بابامه ، ديگه حالا يارو يه چيزي گفته ، مي ريم ببينيم بابامون هست يا نه ؟به قطعيت برسيم . يعني در مسير تحقيق ، خدايي در دل انسان مي مونه كه خداي محبتي باشه . اين راه ، راه ميونبره .
خدا لعنت كنه كساني كه به اسم دين كار مي كنند اما پشتش اميال و خواسته هاي شهوتراني دارند . نمي دونم چرا اينها نمي رن روي همون دايره هاي شهواني كار كنند . به اسم دين كار مي كنند . البته مي دونم چرا ؟ چون بعضي ها دوست دارند هم مقدس باشند ، هم شهوتراني كنند ! هم دوست دارند تقدسشون رو داشته باشند ، هم دوست دارند به شهواتشون برسند . لذا مي ياد در جاهاي مختلف جلساتي راه مي ندازه و معلوم نيست توي اين جلسات چكار مي كنند ؟ توي خونه هاي مختلف از خدا مي گن ، از عرفان مي گن ، از معرفت نفس مي گن ، از سلوك مي گن ، اما تمام اينها پشتش يه دايره از شهوته . روابط بسيار بسيار مبتذل با نامحرم !
آقا ! در يكي از همين جلساتي كه الحمدلله رب العالمين شخصاً زيرآب همه شون رو زدم ، و پدرشون رو درآوردم ، يه پيرمرد 40 ، 50 ساله دست مي ذاشت ، روي دست نامحرمي كه سركلاسش بود ، ( دختر نامحرم ! ) بعد كه مي گفتند : آقا چرا اين كار رو مي كني ؟ ( طرف ملا بود ، علوم ديني رو هم بلد بود ) گفته بود : آيا شما در احكام نخونديد كه اگر يك نامحرمي توي آب افتاد ، مي خواست غرق بشه ، بر شما واجبه كه بريد و نجاتش بديد ؟ گفتند : بله ، درسته . ؟ گفت : آيا اون جا مي گي كه نه من نمي رم كمكش كنم ، اين نامحرمه ، بهش دست نمي زنم ؟ گفتند : نه ديگه ، اونجا مي شه نجاتش بدي ، گفته بود : اين هم همينه ديگه ، اين دخترك از نظر عاطفي داره غرق مي شه .
بميرم برات چقدر تو ماهي ! بشين بابا ! خجالت بكش . همين شخص مي گه : توي شيراز اين همه فاحشه ريخته ، تو چرا اينها رو جمع كردي ؟
اين مي خواد پُز اسلاميش رو داشته باشه . مي خواد مقدس باشه ، شهوتراني هم بكنه . اينها دامه ديگه . يه مشت بچه جوون هم مي يان مي شينند ، اينها هم كه هيچي از دين حالي شون نيست .
برادرها توجه كنند ، خواهرها هم بيشتر توجه كنند ، شهوت ، 20 سالگي ، 30 سالگي ، 60 سالگي ، نمي شناسه ، مراقب باشيد . ببينيد آيا معصوم (ع) . پيغمبر اكرم (ص) ، اميرالمؤمنين (ع) يك بار چنين كاري كردند ؟! حتماً اميرالؤمنين (ع) هم شهوت داره ، اما آيا يك بار چنين كاري كرد ؟ چه كسي چنين كاري كرده ؟ ما بايد از كي درس بگيريم ؟ مي خوايم يه دين ديگه رو باب كنيم ، بگيم : خُب آقا ! اين يه دين ديگه هست . اين طوريه . چرا به اسم اسلام چنين كاري مي كنيم . مراقب باشيد ، با سوء استفاده از مسائل عاطفي ، چنين روابطي ترويج نشه . و يا بعضي از افراد ديگه با استفاده از مسائل متافيزيكي مثل هيپنوتيزم و غيره و غيره جوانهاي معصومي كه در شهوات به بن بست رسيدند رو يه جور ديگه در دام شيطون مي اندازند . و اين دام خيلي بدتره . اگه يه وقتي خواستيد فيلمش رو ببينيد ، فيلمش هست ببينيد كه به نام دين چه كثافت كاري هايي كه اينها مي كنند . چه ناموس هايي كه بر باد مي ره ، چه پرده هاي حيا و حرمتي كه دريده مي شه و اگه اين فيلم رو ببينيد ، اونهايي كه دردمند هستند يك هفته خوابشون نمي بره . لذا در مسير ميانبري كه تو اين چند شب مي خوايم بهتون معرفي كنيم ، خوب دقت كنيد كه فقط از قرآن و احاديث معصومين (ع) كه بيان مي شه كمك بگيريد . مي گه : آقا ! فلان ذكر رو 10 بار فلان جا بايد بگي ، كي گفته آقا جون !؟ مي گه : استادمون ! استادتون از كدوم منبع روايي در آورده ؟ مي گه : آقا ذكر نور و يا فلان ، پشت بوم ، نمي دونم زير مهتاب ، ساعت 2 نصف شب ، 54 مرتبه بگي . . . كي گفته ؟
مراقب باشيد . فقط و فقط از طريق معصومين (ع) و اساتيدي كه مورد توجه هستند و علماء و مراجع تأييدشون كردند ، و بر رفتارشو صحه گذاشتند ، جلو بريد . نه اينكه هر ننه قمري از راه رسيد ، بشه استاد ! استاد شدن كاري نداره . هر كسي مي تونه استاد بشه . يكي از همين هايي كه گرفته بودند ، ريشش رو اين هوا گذاشته بود ، زير ابروهاش رو برداشته ، ابروها رو كموني كرده بود ، به هم پيوسته ، مثل حواريون حضرت عيسي (ع) ! پماد سفيد كننده هم زده بود ، هيچي قدرت العارفين ! عرفاني كه با پماد و زير ابرو برداشتن درست بشه معلومه كه چيه ! اين نوع عرفان منتهي مي شه به اين كه بعداً كه گرفتنش اعتراف به هفتاد و خورده اي زنا كنه ! البته به نيت شهداي كربلا ! چون بحث عرفانه ديگه . خجالت نمي كشه . اين چيزي است كه بايد خيلي مراقب باشيد . خيلي خيلي بايد مراقب باشيد . پس مسير ميان بر اين خطرات رو داره .
گفتيم كه در اين مسير ، اولين كار اينه كه بايد از پاي فتاده سرنگون بريم . ببينيد خداوند تبارك و تعالي اونهايي كه لياقت دارند رو خودش جذب و جلب مي كنه . مي فرمايد ” من يشاء ” هر كي دلم بخواد ، دليه ديگه . اگر يه وقتي يك جمله اي شنيدي و احساس كردي اين جمله پايه هاي دينت رو حركت داد يك وقتي ديدي از يك وادي غير مذهبي كه قبلاً داشتي ، تو رو برد به يه وادي ديگه ، اين جمله رو از اون كسي كه داره مي گه نشنو ، بلكه بدون كه خدا داره به تو مي گه : خداوند تبارك و تعالي به سه وسيله ماها رو در طول زندگي مون جلب مي كنه ، 1 ـ صيد مي كنه . ما صيديم و خدا صياد . چقدر هم زيباست :
صياد پي صيد دويدن عجبي نيست صيد از پي صياد دويدن مزه دارد
ما از اون صيدهايي هستيم كه دنبال صيادمون داريم مي دويم . خداوند به سه رقم ماها رو صيد مي كنه ، يك نوع با تار ، يك نوع با تور و يك نوع هم با تير . با اين سه زبون و در طول زندگي مون پيش مي ياد حتماً حتماً ، اول با تار : اون نواي ملكوتي هست كه براي اولياء و خوبان خداونده . با يك ترنم ملكوتي صيدشون مي كنه . يه جمله اي مي شنوند ، يه جلوه از خدا مي بينند ، به زبون خوش مي ره ، اصلاً گيج مي شه .
اومد تو حرم امام رضا (ع) آدمي بود كه ماشاءالله هيكل اين هوا ، يقه رو هم باز گذاشته بود ، يه سبيل با حالي هم داشت ، اولش گفتم مي خواد ما رو بزنه ، اومد گفت : آقا ما يه عرضي داشتيم خدمتتون . گفتم : آقا شما امر بفرمائيد ! عرض چيه ؟ در خدمتتونيم . گفت : من لاتم ! گفتم : بلا به نسبت ، خواهش مي كنم ! گفت : من لاتم ديگه ، گفتم : بله هرچي شما بگيد ، خُب لاتي . خيلي خُب بعد گفتش كه از قيافم معلومه ؟ گفتم : نه ! قيافه شما كه ملكوتيه ! گفت : ببين ! يه چيزي مي خوام بهت بگم ، بري براي مردم بگي ، گفتم : امر بفرمائيد . گفت : آقا من لاتم ، گفتم : بله فرموديد ! گفت : رفتيم مشهد حرم امام رضا (ع) ، جلو هيئت ايستاده بودم ، علم گرفته بودم روي كولم ، خيلي مرتب ، هر وقت هم مثلاً چند تا خانم كنار خيابون مي ديدم كه رد مي شدند ، با همون عَلم ، يه دوري هم مي زدم ( داشته باشيد ! ) خلاصه همين جور رفتيم تا به حرم رسيديم . اونجا كه رسيديم ، ديگه نذاشتند علم رو ببريم داخل . گذاشتيم كنار و رفتيم جلو ، باز من جلو همه رفتم . مي گفت رسيدم جلو حوض مسجد گوهر شاد . يه دختر بچة 4 ، 5 ساله رو ديدم كه كنار حوض نشسته آستينش رو بالا زده مي خواد وضو بگيره ، دختر 5 ساله كه هنوز بالغ نشده ! مي گفت : من ايستادم به اين نگاه كردم ، برگشت يه نگاهي به من كرد ، گفت : چرا اينجوري ايستادي ؟ ( مثل داشا ايستاده بودم ) گفتم : چشه مگه ؟! گفت : آدم جلوي امام رضا (ع) اينجوري نمي ايسته ! آدم جلوي امام رضا (ع) بايد سرش رو پائين بندازه ! ( دختر 5 ساله ! ) مي گفت : لحن اين دختر طوري بود كه چشمهام با اين جمله پر از اشك شد . من نمي دونم اين دختر آدم بود ، ملائكه بود ، چي بود ؟ اما اون چند ثانيه خداوند بر اين دختر ولايت كرد و اين جمله رو به من گفت .
بعضي ها رو خدا با تار جلب مي كنه . اين زمينه داره ، يك ترنم الهي مي ياد ، همة وجودش عوض مي شه . همة ما اينطوري هستيم . يعني تمام ماها با زبان خوش جذب شديم . لذا اون عزيزاني كه نسبت به صحبتهاي اين چند جلسه اعتراض دارند و معتقدند اين حرفهايي كه راجع به خدا زديم ، آدم رو بر گناه جدي مي كنه ، بدونند اون تار خداي ما بود ، داريم جلوتر مي ريم ، يعني قدم اول تاره . اولش بهت مي گن : بابا ! خدا اينطوريه ، اينقدر مهربونه ، اينقدر خوبه ، براي چي ؟ براي اينكه ظرفيتت رو بسنجه ، حتي توي قوانين انساني هم اين طور نيست كه بيان بگن آقاي فلاني اينقدر خوبه ، نجيبه ، كاري به كسي نداره ، اينجوريه ، اون جوريه ، بعد ما باهاش بد بشيم ، بريم بزنيمش ؟ اين كار رو نمي كنيم . اون انساني كه با شنيدن اين كه خدا خوب و مهربونه ، روي گناه كردن خودش جدي تر مي شه ، بايد روي انسانيتش شك كرد ، حتي توي قوانين انساني هم اين طور نيست . چقدر گفتند كه ما براي مقام نبايد توي كار باشيم ، براي پاداش نبايد توي كار بايستيم ، يعني چي ؟ يعني وقتي انسان خدا رو دوست داشته باشه ، هرچي بيشتر از اون تعريف كنند ، شرمنده تر مي شه . اگر اميرالمؤمنين (ع) اون جوري در مقابل خداي خودش به خاك مي افته ، اين از شرم علي (ع) است . اينقدر علي (ع) خدا رو خوب شناخته كه غرق در شرمه . اصلاً سرش رو نمي تونه بلند كنه .
ابوعلي سينا به ابوسعيد ابوالخير رسيد ، يك رباعي سرود با اين مضمون كه در روز قيامت كه خدا قراره همه رو ببخشه ، چه فرقي داره ما گناهي كرده باشيم يا نكرده باشيم ؟ در مقابل خدا كرده و ناكرده مثل هم هستند . ابوالسعيد ابوالخير سريع جوابش رو داد ، گفت :
اي نيك نكرده و بــدي ها كرده / وانگه به خلاصه خود تمنا كرده
آنجا كه بود حكمت حق كي باشد / ناكرده چو كرده ، كرده چو ناكرده
خداوند وقتي كه با من بد ، اينقدر خوب برخورد مي كنه ، با خوبه چكار مي كنه ؟ آيا شده توي دبيرستانت ، توي دانشگاهت مردود بشي ؟ مي گه : آقا ! سال بعد من رو توي اين مدرسه نذاري ها ! من خجالت مي كشم .
حرف هاي جلسه قبل رو شنيدي ؟ اگر به گناه جري تر شدي . خداوند با تور جلوت رو مي گيره . تور يعني اون بندهايي كه به دست و پاهات مي افته و گير مي كني . بلاها و سختي ها ، ناراحتي ها ، دردسرها ، مشكلات خانوادگي ، فلان و فلان
چه كساني بودند كه از خدا بريدند و دنبال دنيا دويدند بعد به پست يه مشكل خانوادگي خوردند ، كه بيست سال بايد پاش بسوزند . كسي هست كه توي شيراز زندگي مي كنه و ثروتش از مرز ميليارد هم رد مي شه ، اما به جايي رسيده كه واقعاً گيره كرده . يه بار اومد پيش من ، مي گفت : آقا ! با خانمم تنها زندگي مي كنم . سه تا بچه دارم كه توي اروپا زندگي مي كنند ، سال به سال زنگ نمي زنن كه ببينند ما مرديم يا زنده ايم ! مجبورم كه براشون پول بفرستم ، اگر پول نفرستم زنگ مي زنند و فحش مي دن . مي گفت : آقا ! من با چه اميدي اين همه پول رو جمع كردم ، اما حالا به اين روز افتادم . با خودم گفتم : بابا ! اين الان 60 سالشه من چي براش بگم ؟ ديگه جوونيش از دستش رفته . انساني كه فكر مي كنه با پشت كردن به خدا مي تونه خيلي چيزها رو بدست بياره ، خدا هم مي دونه باهاش چكار كنه . براش تور مي ندازه گفتم : خدا مهربونه ، پرروتر شدي ؟ نوبت توره ! حالا تور مي ندازه به دست و پات . نگو چرا اينقدر مردم گرفتارند ؟ مردم گرفتار نيستند ، مردم گرفتة يارند . توي تور يار افتادند . اينها گرفتاري نيست . مردم به يار پشت كردند ، اما يار تور انداخته داره به سمت خودش مي كشدشون . خُب اگه اينها خودشون به سمت يار برن ، گرفتاريشون برطرف مي شه ديگه نيازي به تور نيست . اينها تقصير خودشونه ، بي معرفتي كردند ، چون خدا هم خيلي مهربونه ، از شدت دلتنگيش ، تور انداخته داره اينها رو مي گيره .
و اما گروه سوم : اونهايي هستند كه با تور از اوني كه هستند ، باز هم بدتر مي شن ، گرفتارش مي كنه باز ناشكري مي كنه . بد وبيراه هم مي گه . اينجا ديگه خدا مي گه : اين گروه سوم رو با تير به سمت خودمون مي كشيم . شماها صيديد ممكنه خدا از خيلي ها بگذره ، اما به توي بچه شيعه كه مي رسه ديگه نمي گذره . نمي ذاره بري . مي گه : اگه تو با زبون خوش اومدي ، كه اومدي . اگه نيومدي ، با تور مي يارمت ، اگه باز هم نياي ، با تير مي يارم ، زخميت مي كنم ، مي زنمت زمين تا در خونه خودم مي كِشمت . خودت هم بخواي نمي ذارم بري . اگه خودت رو هم بكشي نمي ذارم خودت رو جهنمي كني . مگه الكيه !؟
تو نگراني كه من جلسه قبل گفتم خدا مهربونه ؟ بيخود نگراني ! چون به محض اينكه توي گناه پررو بشي ، اونوقت تور مي ياد توي كار ، اون وقت مي فهمي كه نه ، نمي شه .
صياد پي صيد دويدن عجبي نيست صيد از پي صياد دويدن مزه دارد ! بابا ! خودمون بريم .
خودت برو جلو خدا بايست ، خودت رومعرفي كن ، بابا ! خودمون ، خودمون رو معرفي كنيم . مگه نشنيدي كه مي گن : اگه مجرم خودش بره ، خودش رو معرفي كنه بهش تخفيف مي دن ؟ تو هم خودت رو معرفي كن . 5 دقيقه سرت رو بذار روي مهر ، خودت رو معرفي كن . بگو : خدايا ! من رو ببخش . من تا به تور و تير نكشيده خودم اومدم . الان با تار اومدم . و اونهايي كه با تار مي يان چه انسانهاي عجيبي هستند چه انسانهاي بزرگواري هستند ؟! تو اين دوره و زمونه اي كه هيچ كس به فكر خدا نيست ، تو اين دوره و زمونه كه حتي اگه مني كه همين الان دارم از خدا حرف مي زنم ، يه بررسي كنم و به اين منبرم بخوام نمره بدم ، براي اينكه ببينم چند درصدش براي خدا هست ، نمره 2 هم به خودم نمي دم ، تو اين دوره و زمونه ، انسانهايي كه با تار به سمت خدا مي رن ، چه انسانهاي زيبايي هستند ؟! اونهايي كه مي گردند دنبال خدا ، ببينند خدا كجاست و خدا رو هم پيدا مي كنند . حتي منتظر نيستند خدا اونها رو صدا بزنه ، اونهايي كه توي خوشي ها هم به ياد خدا هستند ، چه انسانهاي زيبايي هستند . كسايي كه حتي يه لحظه كه مي خوان از دنيا لذت ببرند ، يه دفعه ناراحت مي شن . . .
تعريف مي كنند كه يه روز شيخ رجبعلي خياط ، باد بزن برداشت كه خودش رو باد بزنه ، احساس خنكي كرد ، احساس كرد لذت برده ، سريع بادبزن رو كنار گذاشت . گفت : اللهم اني استغفرك . . . خدايا ! ببخش يك لحظه از باد لذت بردم !
نه اين كه لذت بردن گناه داره . شايد به خداي خودش گفته : يك لحظه فكر كردم بادبزن داره من رو خنك مي كنه ، بدون ياد تو ، اين تو هستي كه بادبزن رو خلق كردي ، به دست من توان دادي ، حتي همين لذت رو تو به من دادي ، من مي خوام لذت رو فقط از تو ببرم . فقط در خونه تو باشم . هيچ چيز ديگه نمي خوام . فقط لذت خودت رو مي خوام .
چقدر اينها انسانهاي عجيبي هستند . پس در رفتن به سمت خداوند ، بايد به خدا تكيه كنيم ، بايد در همون قدم اول با تار الهي به سمت خداوند بريم .
نكته بعد : از جاده هاي پررفت و آمد ايران ، دو تا جاده هست ، يكي جاده يزد ـ طبسه ، يكي ديگه هم جاده قم ـ تهران . شما وقتي توي جاده يزد ـ طبس هستيد ، از 40 ،50 كيلومتري ، گنبد امام زاده حسين بن موسي بن كاظم (ع) رو مي بينيد ، و از 40 ، 50 كيلومتري جاده قم ـ تهران هم گنبد امام (ره) رو مي بينيد ، وقتي كه هدف بزرگ باشه ، انسان از دور اون رو مي بينه ، اما اگر هدف كوچيك باشه ، مثلاً بخواي به يه شهر كوچيك بري تا 5 كيلومتري شهر رو نمي بيني ، لذا انسان وقتي هدفش كوچيك باشه ، چون از دور نمي بينه خسته مي شه . اما وقتي هدفش بزرگ باشه چون از دور مي بينه اميدوار مي شه . از 40 ، 50 كيلومتري مي گه : ديگه رسيديم ! چون از دور مي بينه . اما وقتي هدف كوچيك باشه ، آدم تا نزديك نزديك نشه ، نمي بينه . لذا خسته مي شه . هرچقدر ما خدا رو بزرگتر ببينيم ، هر اندازه هم كه دور باشيم ، باز هم خدا رو مي بينيم . يعني حتماً لازم نيست به خدا برسيم ، تا خدا رو ببينيم . از دور هم مي شه ديد . موضوع اينه كه خدا چقدر در نظر ما عظمت و بزرگي داره ؟ بشينيم به خدا و عظمت خدا فكر كنيم . ائمه (ع) خيلي روي اين نگاه به آفاق تكيه داشتند . نگاه به آسمون مخصوصاً در شبها باعث مي شه كه بيشتر به عظمت خدا پي ببريم . من يه وقتهايي كه مشكل و گرفتاري برام پيش مي ياد ، طوري كه فكر مي كنم اين مشكل خيلي بزرگه ، شب مي رم به آسمون و كهكشانها نگاه مي كنم ، بعد به خودم مي گم ، خدايي كه اين آسمون رو با اين عظمت خلق كرده طوري كه اصلاً انتهاش هم ديده نمي شه ، اگر بخواد مشكل منِ به اين كوچولويي كه توي اين كهكشان ، حتي با ميكروسكوپ هم ديده نمي شم ، حل كنه ، اصلاً براش كاري نداره . وقتي با اين ديد به خدا نگاه كني ، آروم مي شي . اگه به عظمت خدا پي ببري ، ديگه اين دنياي به اين بزرگي برات كوچيك مي شه ، به قدري كوچيك كه اصلاً مشكلاتش رو مشكل نمي بيني .
پس هرچي از خدا دور باشي ، هرچي گنهكار باشي ، و احساس كني كه خيلي عقب هستي ، چون خدات بزرگه ، تحت ولايت خدا هستي ، باز هم مي توني از دور با خدا ارتباط بر قرار كني . ( هدف بزرگ )
اين موضوع رو هم حتماً بايد رعايت كنيد كه به هرحال وقتي به بزرگي رسيديد بايد ادب داشته باشيد ، نبايد عجله كنيد ، تواضع داشته باشيد و خيلي مسائل ديگه . الان من به اين كار ندارم كه شما توي كدوم پله ايمان هستيد . تو هر پله اي كه هستي ، مي خوام يه پله بيايد بالاتر .
همين الان با خدا طي كنيد كه : خدايا ! من تو پلة دوم ، سوم ، چهارم و . . . قرار دارم ، من ابداً تأثيري در اين دعوتي كه تو كردي ندارم . تو معمولاً دعوت مي كردي و من هم معمولاً رو برگردوندم . اين دعوت هم از جانب تو هست ، خدايا ! من امام رضا (ع) رو ( يا هر كسي رو كه مي خوايد ) واسطه قرار دادم . مي دونم كه دعوت از تو هست ، ( بسم الله بگو، نبايد فكر كني خودت شروع كردي . همون ب بسم الله بگو من هيچ كاري نكردم ، خودت شروع كردي ، خدا رو توي رودربايستي بنداز . بگو : خدايا ! خودت خوندي . خودت هم كارهاش رو رديف كن . اگر قرار باشه روي پاي خودت بايستي خداوند جوابت رو نمي ده . پس همين اول كار كوتاه بيايم . يه نكته خيلي مهم رو هم در نظر داشته باشيد كه : روزيِ معنوي مي رسه . ممكنه با خودت فكر كني كه ما حالا دو كلمه هم توي اين چند جلسه گوش كرديم ، بعدش چكار كنيم ؟ همين كه توكل كردي و بسم الله گفتي مطمئن باش كه روزي معنوي مي رسه . برخلاف روزي مادي كه بايد خودت هم كلي براش تلاش كني . اما روزي معنوي اين طور نيست . خودش مي رسه . محاله يه بنده اي بياد پيش خداي خودش ، دو زانو بزنه ، بگه : تو من رو دعوت كردي ، خودت هم من رو راه بنداز ، بعد خداوند براش كم بذاره . محاله ! تو مي خواي آدم بشي ، بري بالا ، توي مسير بالا رفتن محاله يه كسي آذوقه براي بالا رفتن نداشته باشه . فقط كافيه كه بخواي بري بالا . امروز منبر ، فردا نوار ، پس فردا كتاب ، پس فردا يه كس ديگه . يه روز رفيق ، بالاخره خداوند تا آخر كار جور مي كنه . اگر تمام وجودت رو تو مسير بذاري ، مطمئن باش خداوند تا آخر مسير روزيت رو مي رسونه . اصلاً و ابداً غصه نخور . خيالت راحته راحت باشه . اونهايي كه غصه مي خوردند ، كه اگر امام (ره) از اين دنيا بره چي به سر اين مملكت مي ياد ، ديدن كه چيزي به سر مملكت نيومد . اونهايي كه فكر مي كردند اگر رسول الله (ص) بره چي مي شه ؟! ديدند كه چيزي نشد . خداوند براي معنوياتِ بنده هاش روزي كم نمي ذاره .
جمله بعدي رو از دعاي عرفه براتون مي گم : خدايا ! تو اين مسيري كه دارم مي يام ، نقاط ضعفم رو هم به من نشون بده . خيلي از ما نقاط ضعف داريم ، خودمون حواسمون نيست ، مثلاً خيلي از ماها يه مشكلات روحي و عاطفي داريم كه شيطون مي ياد تو همون مشكلات برامون دام پهن مي كنه . يا اينكه مثلاً آدمِ احساساتي هست . مي گه : آقا ! فلاني گناه داره بهش رأي مي دم . مثل مادربزرگ خود من ، يه وقتي توي انتخابات رياست جمهوري به يكي از كانديداها رأي داد كه هيچ كس بهش رأي نداد ! گفتم : مادربزرگ چرا به اين رأي دادي ؟ گفت : گناه داره ، طفلك هيچكي بهش رأي نمي ده !
بعضي ها اينطوريند ديگه . مراقب عاطفه تون باشيد . يعني عاطفه يكي از حساسترين جاهاست . اگر انسان احساساتي هستي ، از همين الان با خودت طي كن . براي دنيات هم دارم مي گم ، براي خودت طي كن هر وقت احساساتت خواست به دنيا و آخرتت لطمه بزنه جمعش كن . جمع كن ! من خودم ضربه خوردة احساساتم . اصلاً خداي ضربه خوردن از احساساتم . بابا ! جمعش كن . مراقب باش يه وقت بخاطر احساسات دنيا و آخرتت لطمه نزني .
بعضي از ماها يك سري مراكز اضطرار داريم . يك سري نقاط ضعف داريم . اگر مي دوني پول پرستي ، مواظب باش . يه زماني براتون گفتم ، بچه هايي كه توي جنگ جون مي دادند ، قبل از جنگ سر 5 قرون با همديگه دعوا مي كردند . مراقب خودت باش ! اين مراكز اضطرار خيلي نقاط حساسي هستند ، خيلي بايد مراقب باشيد . در دعاي عرفه مي گه : خدايا ! اون نقاط ضعف من رو بهم نشون بده . براي اينكه تو مسيري كه هستم ، همين كه به يه جايي خواستم برسم ، شيطون مي گه : آي ! مي خواد به يه جايي برسه ، جلوش رو بگيريد ! سريع مي ره سراغ مراكز اضطرار . نقاط ضعف منو رو مي كنه . همون جا دام پهن مي كنه . من رو زمين مي زنه . مراقب خودت باش . نقاط ضعفت رو كشف كن ، حالا نقاط ضعفي كه ممكنه هر كسي داشته باشه ، حب دنيا مي تونه باشه . حب پول ، حب مقام ، شهوت ، محبت ، عاطفه ، عقده هاي دروني ، خودكم بيني ، خود بزرگ بيني و . . . همه اينها هست . برخي از ما همه اش رو داريم ، برخي هيچكدوم رو نداريم ، برخي دو سه تاش رو داريم . بالاخره از اين بازار يه چيزهايي داريم . اگر نشيني و اين ها رو جمع و جور كني به هيچ جا نمي رسي . جمع و جور كردنش هم زياد كاري نداره . فقط كافيه يه هفته بشيني روي خودت خوب كار كني تا اينها رو كشف مي كني .
نكته 4 : در مسير رسيدن به خدا اگر به اين بارگاه عظيم تكيه كني ، ديگه چرخ گردون برات سر سوزني هم اهميت نداره . مي دوني كه اين مال تو نيست . مي گه :
دور گردون گر دو روزي بر مراد ما نرفت / دائماً يكسان نماند كار دوران غم مخور
تو كسي هستي كه اگر دور گردون ، دو روز بر مرادت نبود ، بلند مي شي خودت چرخ گردون رو بر مرادت مي چرخوني ! نمي شيني بگي : حالا ببينيم بعداً چي مي شه . بايد اينطور فكر كني . چون همون اول كار تكيه به مقام عظيم الهي زدي ، مرحوم آقاي دولابي مي فرمودند : “ بهترين جوان ، كسي است كه با عصا راه مي رود . ” همه گفتند : يعني چي ؟ پيرمردهاش هم عصا رو به زور دست مي گيرن ، مي گن مي خوايم روي پاي خودمون بايستيم . فرمود : نه ، توي مسير معنويات فقط بايد با عصا باشي . برو به امام رضا (ع) بگو : آقا ! ببخشيدا ما دو تا پا داريم ، با اين دو تا پا به هيچ جا نمي رسيم . تو بيا ، يه عصا به ما بده . و بعد به اين عصا تكيه بده . تا كم آوردي بايد از عصات كمك بگيري . بايد ديد پُري داشته باشي وگرنه در اين مسير كم مي ياري . پس يه تكيه گاه براي خودت انتخاب كن . فرقي نمي كنه كي باشه ، از اين ذوات مقدسه هر كدوم رو انتخاب كني فرقي نمي كنه . ما ظاهر بين نيستيم كه مثلاً بگيم : آقا ! اگر به امام حسين (ع) سلام بديم امام جواد سرش بي كلاه مي مونه ! اينها همه نور واحدند . به هر كدوم سلام بدي ، به همه سلام دادي ، براي هر كدوم اشك بريزي براي همه اشك ريختي ، به هر كدوم توسل كني به همه توسل كردي ، هيچ فرقي نمي كنه . هيچ فرقي . يكي از اين ذوات مقدسه رو انتخاب كن . امام صادق (ع) فرمودند : هر كدوم از شماها يكي از ماها رو بيشتر دوست داريد . ( ماها نكته حساس داريم ) يكي با امام مجتبي (ع) بيشتر صفا مي كنه ، يكي با امام حسين (ع) و . . . و بعد فرمودند : اغلب شما با حسينِ (ع) ما بيشتر صفا مي كنيد . بعد امام صادق (ع) فرمودند : ما خودمون هم بيشتر از بقيه به حسين (ع) توجه داريم . ولي ممكنه يه كسي به امام هادي (ع) ، امام عسگري (ع) امام زمان (عج) توجه داشته باشه ، نگو : اينقدر از امام حسين (ع) نگو ، امام زمان (عج) غريبه ، هيچ فرقي نمي كنه . همه نور واحدند . پس در اين مسير يك عصا هم براي خودت انتخاب كن . بعد در اين مسير كه داري مي ري اگر احياناً سنگ و چوبي ديدي ، بدون كه اينها كاملاً طبيعيه ، پيغمبر (ص) در اين مسير سنگ خورد ، چوب خورد ، حسين (ع) هم خورد ، علي (ع) هم خورد ، امام مجتبي (ع) هم خورد . بابا ! اگر فكر كني توي اين مسير كه اومدي ، ديگه همه چي جوره ، اشتباه كردي . البته بهتون بگم ، به ظرفيت خودتون هم نگاه مي كنند ، يكي ممكنه ظرفيت نداشته باشه ، خدا همه چي براش جور مي كنه ، ولي الكي فيلم بازي نكن . نگو : آقا ! ما ظرفيت نداريم ، خدايا ! همه چي رو برامون جور كن . نه ، اگر بلا برات نازل مي شه مطمئن باش ظرفيتش رو داري .
نكته بعدي : بذاريد من جمله رو از رو براتون بخونم چون خيلي مهمه . مي فرمايند : كسي كه مي خواهد به سمت خداوند برود ، بايد مردم و اطرافيان را به بلوغ عقلي و علمي برساند و آنها را تا سطح استقلال همراهي كند .
داره بهت دستور مي ده . همين جوري كه داري مي خوني و ياد مي گيري ، بايد همزمان به مردم هم زكات بدي ، و نكته مهم ديگه اين كه ماها اغلب يه جوري آمر به معروفيم ، بايد طوري باشه كه فقط و فقط دست مردم رو بگيريم و در دست خدا بذاريم . ماها بايد خدا رو به مردم معرفي كنيم ، نه خودمون رو . آقا ! ماها بايد مثل شيشه باشيم . وقتي كه مردم به ما نگاه مي كنند ، خداي پشت سر ما رو ببينند . نه خودمون رو . اون رو معرفي كنيم .
مي گه : آقا ! فلاني ، آدم خيلي خوبيه . ـ كجامي ره ؟ ـ مي ره فلان هيئت . ـ نه آقا ! آدم خوبي نيست . ـ چرا ؟ ـ چون حتماً بايد به هيئت ما بياد .
بعضي از ماها فكر مي كنيم ، داريم مردم رو به خدا هدايت مي كنيم ، در حالي كه اين طور نيست ، داريم مردم رو به خودمون وصل مي كنيم .
مي دونيد شيخ انصاري كيه ؟ شيخ انصاري كسي هست كه اگر نبود الان حوزه ما لنگ بود ، ايشون در كتاب رسائل مي گه : نظريه اي هست كه عده اي اومدند به 8 دليل اون رو رد كردند ، بعد مي ياد اين 8 دليل رو مي گه ، بعد مي گه خيلي خُب شما اين 8 تا رو گوش داديد ؟ حالا بنده هم 9 دليل ديگه بر اون 8 تا اضافه مي كنم . مي شه 17 دليل ، بعد مي ياد اين 17 دليل رو يكي يكي رد مي كنه ، باز دوباره جواب مي ده كه اگه اين 17 دليل به اين دلايل رد شد ( گيج نشيدها ) ، ما باز هم جواب داريم . خودش يه تنه نشست كاري كرد كه يك قانون رو بوجود آورد . كاري كه مردم شايد تا 400 سال بايد براش فكر مي كردند . مي دونيد چه جوري گل كرد ؟ ايشون دو تا شاگرد داشت . در اون زمان يك شيخ تراخمي هم بود ، ( چشمهاش ناراحتي تراخم داشت ) 2 هزار تا طلبه پاي درسش مي نشستند . يه روز از جايي مي يومد ديد ديگه صرف نمي كنه بره خونه ، گفت مي رم تو مسجد مي شينم تا شاگردها جمع بشن . اومد نشست ديد شيخ انصاري داره به دو نفر درس مي ده . گوش داد ديد چقدر عالمانه درس مي ده ! بيشتر گوش داد ، ديد از خودش خيلي بهتر درس مي ده ، بيشتر گوش داد ، ديد آقا ! اين عجب نابغه اييه ؟! 2000 تا شاگردش اومدند نشستند . به شيخ انصاري گفت : آقا ! شما بشينيد من يه عرضي خدمتتون دارم . رو كرد به شاگردانش و گفت : بسم الله الرحمن الرحيم اين آقا شيخ انصاري هستند ، ايشون نسبت به بنده هم عالم ترند و هم خوش فكرتر . اين كرسي از حالا به بعد مال ايشونه ، خداحافظ شما ! با اين كار اون شيخ بزرگوار ، الان هنوز كه هنوزه حوزه ما داره از شيخ انصاري بهره مي بره . شايد همه ثوابش مال اون آيت اللهي باشه كه الان استخون هاش زير خاك پوسيده . اما چون چشمهاش رو بست ، و گفت : با وجود شيخ انصاري ، من اينجايي نيستم . اينجا بايد به اهلش سپرده بشه .
سالك بايد مردم رو به خدا برسونه نه اينكه به خودش وصل كنه . نبايد بگي : هر كي زير عَلم ما سينه زد خوبه ، يا هر كي من رو دوست داشت ، بعد اجازه داره خدا رو دوست داشته باشه ، هر كي به من رأي داد ، به من به به و چه چه گفت ، بعد مي تونه به خدا برسه . اينجا ديگه بحث اخلاقه . سالك بايد فقط خدا رو معرفي كنه . مثل شيشه باشه ، مردم از درون اون خدا رو ببينند . اگر ديد اون رو دارن مي بينند بگه : آقا ! من رو نبينيد ، نمي خوام من رو ببيني . خدا رو ببين . اينقدر هم اِن قلت نگيريد . هي زنگ نزنيد كه آقاي فلاني كه مي گيد آدم خوبيه ، ما رفتيم پيش شون ، تحويل نگرفت . محل نذاشت . بنده خيلي از علماء و عرفا و بزرگان رو مي شناسم ، اينها در زمان خودشون بسيار عالي هستند ، اما اگه بري بهت محل نمي ذارن . براي اينكه مي بينه باز ماها مريد شديم ، براي اينكه نمي خواد ما اون رو ببينيم . خيلي كار خوبي مي كنه براي اينكه مي خواد ما حرفهاش رو گوش بديم . نبايد فقط خودش رو ببيني ، اصلاً دلش مي خواد كه تو اون رو دوست نداشته باشي . اتفاقاً خيلي عارف جليل القدريه شما درك نمي كنيد . مي خواد كه تو به حرفهاش گوش بدي و به خدا برسي . چرا بعد از جلسه مي پري بري دستش رو ببوسي ؟! از اين كار تو حالش به هم مي خوره . مي خواد تو خدا رو ببيني ، اين اخلاقي هست كه عرفا و بزرگان ما دارند . بعد اون وقت به اين بچه بازي هاي ما گرفتار مي شن . تازه بعد تهمت هم مي خورند . مي گن : بابا ! اينا آدم نيستند ! اگر آدم بودند مردم رو تحويل مي گرفتند . نمي بيني چقدر غدّ و بد اخلاقه ؟ نمي بيني به مردم محل نمي ذاره ؟ خُب چكار كنه ؟ مجبوره اين طوري برخورد كنه . من با خودشون صحبت كردم . گفتم : حاج آقا چرا شما اينجوري هستيد ؟ گفت : خُب بابا ! بيچاره ام كردند . من دارم از خدايي كه اينقدر زيباست مي گم ، بعد اينها بعد از منبر مي يان من رو مي بوسند ! بابا ما داريم خدا رو معرفي مي كنيم . اين لباسها عاريه است ، چرا من رو داري مي بوسي ؟
پس اين مسيري هست كه بايد داشته باشي . يعني توي اين مسير بايد مراقب باشي مردم رو به خودت وصل نكني !
نكته بعدي : بابا توي اين مسير حتماً چاله هست ، توي چاله افتادن هم حتميه . در چاله ماندن گناهه و از چاله بيرون اومدن واجبه .
از چاله بيرون بيا . يه روزي مي ياد يه دفعه به خودت مي گي : ول كن بابا ! دارم حال دنيا و آخرت رو مي كنم ، اينها هم نشستند هي مي گن خدا ، خدا . آخه اين خدا چي چي داده به ما ؟ به اين مي گن : چاله ! به اين مي گن : پشت كردن قلب . اميرالمؤمنين (ع) فرمود : قلبهاي شما هم رو دارند و هم پشت . بعضي وقتها كه قلب به شما پشت مي كنه مراقب باشيد . آقا جون برو يه كم تفريح كن . دو تا جُك بگو . فيلم نگاه كن ، باغ برو ، پارك برو ، اگر بخواي توي اين مسير فقط به معنويتت برسي ، كم مي ياري ، وقتي قلب تون بهتون پشت مي كنه ، يه دو روز مستحباتت رو كمتر كن . بذار قلب برگرده . بايد شوق داشته باشي ، هميشه خُمار معنويت باشي . نكته بعد اينكه اگه تو چاله بيفتي خوبه و اين نشون دهندة حركته . وقتي توي چاله افتادي ، بدون كه داري حركت مي كني ، آدمي كه در حركت نيست ، در چاله هم نمي افته .
يه نكته ديگه رو به عنوان آخرين قدم خدمتتون مي گم : تو مگه مؤمن نيستي ؟ شنيدي كه مي گن : مؤمن بايد زرنگ باشه ، مؤمن بايد خيلي باهوش باشه ، كارايي بالا داشته باشه . با IQ بالا بيا توي اين مسير . اگر بخواي با ضريب هوش پائين بياي ، كم مي ياري . حضرت امام (ره) مي فرمايند : مؤمن بايد زرنگ باشه و يه مسير صاف رو انتخاب كنه و فقط توي اين مسير حركت كنه ، نه خوف داشته باشه و نه رجاء . بين اين دو حركت كنه . و اين مسير به باريكي لبه شمشيره . و اين رو هم بدون كه مي توني به اين مرحله برسي . بابا ! نه مأيوس و نااميد باش و نه مغرور . مطمئن باش كه مي توني . سخته اما مي توني . يه شب ما از خوف صحبت مي كنيم همه مأيوس مي شن . يه شب از رجاء صحبت مي كنيم ، همه مغرور مي شن . نبايد اين طور باشه . اين رمز جلو رفتنه . اگه بتوني نه مأيوس بشي ، نه مغرور ، در اين مسير زود به مقصد مي رسي . فقط بي زحمت اينطوري باش .
يه شب با يكي از دوستان معمم خودم ، توي حرم امام رضا (ع) نشسته بوديم ، ايشون از كارهايي كه توي شهرشون كرده بودند مي گفت ، از موفقيتهايي كه كسب كرده بودند . بعد ديدم همه اين موفقيتها رو از خودش مي دونه . خيلي حرفه آدم توي حرم امام رضا (ع) ، مركز نورانيت ، بشينه و اين همه احساس بزرگي كنه . يك كلام زبونش لال بود بگه : اين آقا هم به ما كمك كرده . مراقب باشيد ! خيلي وقتها اين غرور و كبر كار دست ما مي ده . هر وقت ديدي مي خواي دچار كبر بشي سريع به سمت خوف برو . بترس . باز اگه يه وقت ديدي زيادي مي ترسي ، به سمت رجاء برو . ما بايد روي اين لبه باريك حركت كنيم . مثل بندبازها . ديديد يه چوب توي دستشون دارند كه با كمك اون حركت مي كنن . و تعادلشون رو حفظ مي كنند . ما دائم به اين دو طرف خم مي شيم . لاجرم چاره اي نداريم دائم بايد توي اين مسيري كه داريم مي ريم ، مواظب باشيم كه بين خوف و رجاء ، قدم برداريم . اين چوب رو بايد داشته باشيم . دائم بايد تعادل مون رو حفظ كنيم . من نمي دونم چه سيستم و برنامه اي مي خواي براي خودت بريزي . سيستمهاي مختلفي وجود داره . من اون برنامه اي رو كه براي خودم دارم مي گم . اگر خواستي همين رو انتخاب كن . اون هم اينه كه من توي زندگيم يه چيزهايي رو دارم ، كه اونها رو يه گوشه براي خودم گذاشتم ، بعضي جاها كه لازم شد استفاده مي كنم . يادم نمي ره زماني كه دانش آموز دبيرستاني بودم ، توي مشهد زندگي مي كردم . يه بنده خدايي بود كه ام الفساد مدرسه بود ، آدم عجيب غريبي بود . به من كه بچه مذهبي بودم مي گفت : من يه دونه نوار كافي دارم هر وقت ديگه خيلي غرق گناه مي شم اين نوار رو مي ذارم و گريه مي كنم . ( نوار كافي ! ) از همون جا من يه درسي گرفتم ، اين كه آدم بايد در زندگيش يه چيزهايي رو كه با دلش بازي مي كنه ، براي نقاط حساس زندگيش نگه داره . و مراقب باشه در جاي خودش هم استفاده كنه . هر كليد براي يك قفل خاصيه ، تو هم چند تا كليد بايد براي خودت يه گوشه اي آماده داشته باشي . مثلاً بعضي وقتها آدم در دام ناشكري مي افته ، بايد يه قضيه براي خودت داشته باشي . اين رو بيار به خودت نشون بده .
حالا اين كليدها ممكنه هرچيزي باشه . ممكنه يه دونه يادداشت باشه ، يه دونه فيلم باشه ، يه نوار باشه ، يه موسيقي ، و . . .
من زماني كه معمم شدم ، هفته چهارم ، پنجم ، يه متني براي خدا نوشتم . “ گفتم : خدايا ! من توي اين مسيري كه هستم ، مي دونم هيچي نيستم ولي ممكنه توي اين مسير يه توفيقاتي پيدا كنم و شيطون بياد بگه : اين توفيقات مال خودته . همين الان دارم اقرار ميكنم : خدايا ! اگر اينطوريه اصلاً توفيق نمي خوام و اگر يه وقت چنين اتفاقي افتاد و شيطون اقدام كرد من الان دارم اقرار مي كنم اين توفيق مال خودم نيست . ”
من هنوز كه هنوزه هر سه ماه يك بار اين مطلب رو مي خونم ، امضاء مي كنم و تمديد مي كنم . از اين بچه بازي ها داريم ديگه ! چكار كنيم ؟ بچه ايم . يا مثلاً بعضي وقتها كه فكر مي كنم جبهه و جنگ يادم مي ره يه چيزهايي رو براي خودم كنار گذاشتم ، هميشه هم سراغش نمي رم . وقتي ديدم داره كار به جاهاي باريك مي كشه به سراغشون مي رم . از اونهايي هم نيستم كه از صبح تا شب آلبوم نگاه مي كنن . بعضي وقتها از خودم مي پرسم : حالا نگاه كنم . بعد مي گم : نه هنوز كار به جاي باريك نكشيده . هنوز وقتش نيست .
بايد حربه رو كنار بذاري و در موقع حساس استفاده كني . يه فيلمي هستش به نام سفر به چذابه ، حتماً همه تون فيلم رو ديديد ، كار آقاي ملاقلي پور . اين فيلم يكي از آرزوهاي باطني من رو نشون مي ده ، يعني من هميشه آرزو مي كردم كه مثلاً يه جوري چشمم رو ببندم . توي ماشين زمان سوار بشم و به زمان جنگ سفر كنم . يه دفعه توي بوارين 5 دقيقه بتونم نفس بكشم . از آرزوهاي خيلي بزرگ منه . خُب آقاي ملاقلي پور درك كرده . خودش بچه رزمنده است . اين رو به آرزو رو به تصوير كشيده ، طرف چشمهاش رو مي بنده مي ره توي ماشين زمان ، و سرو كله اش توي زمان جنگ پيدا مي شه . اين كليت فيلمه . لذا اين فيلم خيلي با دل من بازي مي كنه . من اصلاً به خود فيلم كار ندارم كه قوي هست يا نيست ، اصلاً ما فيلمهاي مربوط به جنگ رو كه مي بينيم ، حواسمون يه جاي ديگه است . خود فيلم رو نمي بينيم . اين فيلم خيلي با دل من بازي مي كنه . هنوز من اين فيلم رو به صورت كامل نديدم . يه تيكه 10 دقيقه ايش رو ديدم . نوار ويدئوييش رو هم دارم . گذاشتم كنار تا اگه يه روز به اون نقطه حساس رسيدم ازش استفاده كنم .
نظرات شما عزیزان: